جایی برای گفتن حرفهایی از جنس حرف دل
می روم اما نمی پرسم ز خویش ره کجا منزل کجا مقصود کیست؟! ... انگار همین دیروز بود که کنکور سراسری دادم با همه اتفاقای تلخش و خاطرات بدش هیچ وقت یادم نمیره مثل شکست خورده ها از سر جلسه گریه کنان بیرون اومدم انگار دنیا رو سرم هوار شده بود در نبرد با کنکور شکست خورده می دیدم خودم رو گذشت دوران پر از استرس و برزخ تا اعلام نتایج رشته مورد علاقه م رو قبول شده بودم تو دانشگاه دولتی شهر خودمون اصلا خوشحال نبودم چرا که آرزوم درس خوندن تو تهران و دانشگاهی مثل امیر کبیر بود چیزی نگذشت که تصورم از دانشگاه و درس از اون همه آرزوی دور و دراز برای دانشگاه عوض شد اهداف عالی من گم شدن به روزمرگی دانشگاه عادت کردم چشمام باز کردم دیدم سال آخرم و حسرت روزهای رفته متاسفانه! دیدم به هیچکدوم از اهدافم و خواسته هام نرسیدم اما دوباره شروع کردم می خواستم برا ارشدم جبران کنم اما باز... مسائل و اتفاقاتی که سال کنکور های من همیشه با منه! خدا رو شکر می کنم گله ندارم چون هیچ اتفاق خیلی بدی نیفتاد! خدا روشکر خونواده سالمن اما باز به اون رتبه دلخواهم نرسیدم حالا نزدیک اعلام نتایجه پس فردا معلوم میشه چی قبول میشم آرزوهای من اهدافم برای تحصیل تو رشته م همه رو می خوام تو ارشد جبران کنم خدایا کمکم کن همه چیز رو به تو سپردم تو مرا کفایت کن! فقط تو با من باش دنیا علیه من باشد مهم نیست! دوست دارم بنویسم از خودم از دختری که در جست و جوست در جست و جوی خودش حقیقتش خویشتنش دختری که در سر سودای فراوان دارد بلندپروازی ها رهایی ها و... نمی دانم به دنبال چه هستم اما می دانم که کسی را می جویم که از من دور است و باید بیابمش اما بسیار هم نزدیک است به من او خود من است درون آشفته و پر از سوال من است کسی که می خواهد کشف کند بیابد عصیان کند برود بیابد و باز برگردد من با درونی پر از تضاد دختری با افکار مدرن اما پایبند به سنت ها! به ارزش ها به مقدسات و پر از سوال پر از رویا پر از میل به گشتن و پیدا کرن و تجربه کردن دوست دارم بنویسم داستان خودم را اما نمی دانم انتهایش چه می شود نمی دانم سرنوشت این عصیان ها و قید نپذیرفتن ها این کله شقی ها چه می شود می خواهم با تقدیر بازی کنم چه می شود آیا؟! ... آدما خیلی چیزا رو با حواس پنجگانه شون درک می کنن و بهشون باور پیدا میکنن نگفتم همه چیز چون خیلی چیزا رو با همین 5تا نمیشه درک کرد یه چیزایی دلیه گاهی نمیشه وصفشون کرد بعضی حس ها از دایره این پنج تا حس خارجن ایمان به غیب و حس عمیقی که آدم بهش داره حسی که به خدا به مقدس ترین مکان ها و آدم ها داره اما آدم باز هم دوست داره همه چیز رو ملموس تر با این حواس پنجگانه حس کنه آدم دوست داره خدا رو ببینه نگاهش کنه فقط نگاه کنه اونقدر که آروم بگیره اما نمیشه خدا رو که نمیشه دید اما وجه الله رو که میشه خدا کسایی رو که خیلی بهش نزدیکن بوی خودش رو میدن و از جنس و رنگ خودشن رو برای ما فرستاد که نگاهشون کنیم و خدا رو در اونها ببینیم بعد آروم بگیریم نه که آروم شیدا و دیوانه بشیم! خدا محمد رو علی و فاطمه رو حسن و حسین رو به ما داد! که اونها تجلی خداوندن برای همینه که شیدا و واله ی حسین و زهراییم برای همینه اسم حسین با اشک همراهه برای همین طوفان به پا می کنند در دل ها! اما کدام حسین! این الحسین؟ این ابناء الحسین... ما مردم آخرالزمان داریم تاوان میدیم تاوان... تاوان گناه تاریخ را! این البقیه الله التی لا تخلو من العتره الطاهره! نمی بینیم تو را اما... مگر می شود تو نباشی! اگر نبودی که پایه های آسمان می ریخت و زمین و آسمان یکی می شدند! تو بهانه ی خلقت آسمان و زمینی بی تو؟؟! نمی بینیم تو را و دلمان امام و صاحب می خواهد دلمان خانه ات را جست و جو می کند اما بار گناه سنگین تر از آنست که بال پروازمان به حرکت درآید و در پیت بیاییم! تو را امام حاضر می خواهد دلمان برای همینست که بارگاه حسین و رضا را می جوییم آنجا که می رویم می بینیم می بینیم تو را خدا را زهرا و علی را! می بینیم بهشت را! غیب و نهان را آنجا حریم رضا رحمانیت خدا تجلی دارد با همین چشم ها می شود دید! با همین حواس می شود دید و شنید دید پرواز ملائک را عرش را غیب و شهود را! و می دانی گریه ی دم رفتن برای چیست؟ این اشک ها از جنس همان اشک های هنگام هبوط آدم از بهشت است جنسشان یکیست... انگار که باز داری از جایگاه ازلیت کنده می شوی! دور می شوی از اصلت... باز موعد و قرار هرساله مان فرا رسیده دلم باز بی تاب توست باز هم معجزه می خواهد امام الرئوف می خواهد دلم جوابش را چه می دهی؟!
Design By : ParsSkin.Com |