سفارش تبلیغ
صبا ویژن








جایی برای گفتن حرفهایی از جنس حرف دل

 

چقدر سخت است...

چقدر زندگی دنیا سخت و رنج آور است

تا به حال به این اندازه سختی و تلخیش را باور نداشتم

نمی گویم حس نکرده بودم

به باور نرسیده بودم

به آنچه خود خداونداز ابتدا به ما گفته بود

گفته بود دل نبند

گفته بود وسوسه اش نشو

گول ظاهرش را نخور

همان لحظه که به رویت می خندد خنجر از پشت می کشد

کامت را تلخ می کند

داغ به دلت می نشاند

به دنیا نمی شود دل خوش کرد...

جای تو پیش منست...

در جوار من

گفتی...

شنیدم...

قول دادم

عهد بستم

الان یادم نمی آید اما...

وقتی بی چشم و روییم را دیدی

که بر خوان نعمت توام و بنده ی دیگری

تو گفتی

تو گله کردی

که "مگر من با تو عهد نبستم  ای بنی آدم که بنده من باشی نه شیطان!"

اما من هربار با علم به این گول می خورم!!

بگذریم...

قصه ی خطاهای من و گذشت تو در این مقال نمی گنجد...

........................................................................................................................................

دلم می خواهد لحظاتی برسند که دغدغه ای نباشد!

من باشم و یک بغل آرامش

بنشینم و با خیال راحت شعر بگویم

یک بار هم که شده وقت گفتن شعر داشته باشم

مثل خیلی ها ساعت ها برایش وقت بگذارم

من باشم و شعر...

کی می رسد؟؟

همیشه درگیر...

همیشه مشغول و پر دغدغه

شاید آن روز که من می خواهمش را نبینم

جز در بهشت...

آرامش یک سره و بی دغدغه را مگر می شود در دنیا جست؟!

عاقلانه است؟

..............................................................................................................

تکمله:

و بهشت مگر چیست؟

جز بودن با تو!

جز آرام گرفتن در آغوشت

جز داشتنت

جز هر لحظه حس کردنت

الهی و ربی من لی غیرک...


#مَلک

#فردوس

#آدم

#مُلک

#خراب-آباد

...

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 95/12/5ساعت 12:39 صبح توسط F.H نظرات ( ) |



مادر...

سلام مادر

چقدر سخت و سنگین است

چقدر توان و شجاعت می خواهد

خطاب کردن شما

چقدر حس غریبی است

بردن نام شما...

مادر جان

شب هایی است

که حرف از شماست

از روضه هایتان

از مظلومیتتان

از هدف هایتان!

حرف شماست

حرف علی است

حرف حسن و حسین

و

حرف زینب!

زینبتان

و چه زینبی!

کاش حرف مهدی هم وسط می امد

حرف قلب اندوهگینش

خدا می داند

فرزندتان چه می کشد این شب ها با شنیدن

دوباره ی روضه هایتان

با یاد در و دیوار و...

بگدریم...

سخت است

قلبمان در فشار است

خدا به داد قلب زینب برسد

چه به سر آن خانه آمد

چه بر سر علی آمد

وای از درد غریبی

وای از دردهایی که پایانی

نیست برایشان

وای از درد مظلومیت و تنهایی و بی کسی

وای از قدرنشناسی

وای بر تمام تاریخ بعد از شما!

وای بر روزهای بی مادری

مادر جان امشب کسی نیست علی را آرام کند

امشب کسی نیست دست نوازش بر سر فرزندانتان بکشد

امشب غصه عالم به دوش زینب است

امشب قلب حسن جمع غم های عالم است

امشب شبی است سخت

امشب را خدا می داند چگونه صبح شده است

رفتی...

تاب دیدن غم های علی را نداشتی

یک طرف علی بود و

حسن و حسین و زینبینت

یک طرف تو بودی و درد های عالم و دوری پدر

خودت را به آب و آتش زدی

همه چیزت را فدا کردی مگر حق علی را پس بگیری

مگر مسیر تاریخ را از کجراهه باز گردانی به صراط

مگر فرزندانت را نجات دهی از بلا و سختی های پیش رو

مادر جان!

تو خودت را فدا کردی برای فرزندانت

مادر که باشی همه را می بینی جز خودت!

مادر که باشی دیگر خودت نیستی

منیت کنار می رود

چه مادری چون شما که بری بود از هرچه غیر او

چه مادری که آیینه مصطفی است

رحمه للعالمین

و چه می شود جمع این دو!

حال که همه چیزت را

جوانیت را

فرزندت را

آبرویت را

مالت را

جسم و جانت را

برای علی دادی

دیگر ماندن در دنیا و دیدن غصه های علی در توانت نبود

دیگر سخت بود

دیگر توانی برایت نمانده بود که بمانی

پس باید می رفتی...

می رفتی

دست به پهلو

چشم به انتظار

با نگاهی نگران...

نگران دل حسن

غریبی حسین

اسیری زینب...

رفتی و بار امانت را به دوش زینبت سپردی

رفتی و غم های مدینه و کوفه و کربلا را برایش به میراث گذاشتی

رفتی ولی منتظری

تو هم منتظری که بیاید

بیاید مهدی

بیاید و تو را بین در و دیوار دریابد

بیاید و دستان گره خورده علی را باز کند

بیاید و حسین را از قتلگاه بیرون کشد

بیاید و زینب را از اسیری برهاند

تاریخ منتظر است

منتظر یک تغییر دهنده

منتظر یک انقلاب

منتظر کسی است که

هم محمد باشد و هم علی!

................................................................................................................

رفتی اما به علی گفتی سلامت را برساند

به فرزندانت تا روز قیامت

رفتی ولی دعای خیرت را

بدرقه راه فرزندانت کردی

که هرکه را عشق علی در دل باشد فرزند توست

و هرکه از حسینت بگوید شفیع اویی

رفتی اما کنارمان بودی و هستی

هرگاه فرزندانت به پا خواستند

هرگاه نامت را بردند

صدایشان را شنیدی

دست شکسته ات را بر گره های کارشان کشیدی

و باز شدند

و فتح الفتوح شد

چیست حس غریب جبهه های جنگ

جز آنکه همه ی ذرات آن خاک ها بوی تو را می دهند

چه بود رمز پیروزی جز نام تو

مادری و هوای همه فرزندانت را داری

......................................................................................

مادر جان

دلم نگاهت را میطلبد

زندگی هایمان تو را کم دارد

گوشه چشمی...

نگاهی...

مرهمی...

مادر جان

چقدر شعاع های پرتو مهرت وسیع است

چقدر حس خوبی است بودن کنارت

و گفتن از تو!

ما را رها مکن!

دستمان را از دامنت کوتاه مکن

بگیر دست هایی را که جز تو کسی را سزاوار دستگیری از

یتیمان آل محمد نیست!

شیعیان تو یتیمند...

اگر پدرشان بود که این همه درد نداشتند

مهدیت کی می آید مادر؟!

کی می رسد بانگی که بگوید

انا المهدی...

 


نوشته شده در جمعه 95/11/22ساعت 11:54 عصر توسط F.H نظرات ( ) |



باز بهمن آمد

ماهی که از آن برای من و نسل من یادآور جشن و شور شوق است

یادآور پیروزی و استقامت و افتخار

یادآور روزهای سخت و پر تب وتاب پدرانمان

برای به ثمر نشستن انقلابشان

یادآور خاطرات مبارزه است

ندیده ایم آن روزها را

اما بسیار شنیده ایم و تصویر آن را دیده ایم

روزهای عجیبی است...

با اینکه سال ها از آن روزها فاصله داریم

اما حس می کنیم آن را

انگار روزها و دقایق به یاد همان سال ها

به تپ و تاپ و تکاپو می افتند

انگار لحظه ها به تپش می افتند به یاد 38 سال پیششان

به یاد اشک ها و لبخندها

به یاد صلابت و استواری و ایستادگی که تمام نشده

جریان دارد

مثل خون در رگ تاریخ این کشور

هنوز می شود درکشان کرد

سیالند نه جامد

هنوز می آید فریاد وا اسلامای امام

فریاد "به داد اسلام برسید"ش

می رسد صدای لبیک مردم

می شود دید لحظه های غریبانه شهادتشان را

با اشک های حلقه زده در چشم هایشان

و نگاهی که به آسمان داشتند

و دلی که به یاد امامشان می تپید

حوادثی به آن بزرگی هیچگاه پاک نمی شوند از حافظه ها

هیچگاه فراموش نمی شوند

آمده بود مردی که برای همه برنامه داشت

از دبستانی ها گرفته تا کودکان گهواره ها

همه را در نظر داشت

روی همه حساب باز کرده بود

همه را فرا خوانده بود

و همین بود که همه او را دریافتند

همه ی قلب ها واله اش شدند

و دل سپردند به او

که امامشان بود

امیدشان بود

همه ی کسشان بود

پدرشان بود...

که امامان پدران امتند

همان گونه که علی امام و پدر امتش بود

همین گونه که سیدعلی امام و پدر ماست

مردم خسته شدند...

از بی کسی

بی صاحبی

از بی پناهی

پناهشان شد

فریادشان شد

غمخوار و همه کسشان شد

که کسی جز او نمی دانست درد مردم را

کسی جز او غمخوارشان نبود

از جنسشان نبود

کسی جز او مردم را نمی شناخت

و دل به دل راه دارد

دل که آیینه جمال الهی شد به همه ی دل ها راه می یابد

مامن می شود

یک ملت تنها بی یار و یاور

و یک دنیای بی رحم که به نابودیش کمر بست

اما دل یک ملت به دل یک مرد اتکا داشت

و محکم ایستاد به استواری امامش

و خدا می داند این دل به کدام چشمه اتصال داشت

که یک لحظه از هجوم مشکلات و غم و درد و اندوه نلرزید

و مگر می شود این دل را اتصالی جز به سرچشمه یقین باشد

اتصالی جز به وجه الله

به بقیه الله

و از که جز او الهام می گرفت آن دلی که

لبریز بود از پیام های وحی گونه!

........................................................................................................................

بهمن ماه لبیک است

ماه تجدید عهد

و ما هر روزه در حال تجدید عهدیم

هر روزه برمی خیزیم

و شهادت می دهیم

به یگانگی خدا

رسالت محمد

ولایت علی

و ولایت فرزندش سیدعلی

که این راه جز راه علی نیست

و ادامه ی راه محمد است

هر روز کوثر می خوانم

که یادم باشد

ابتر نشد کار محمد

این راه را فرزندان سرچشمه کوثر ادامه دادند

بشارتت باد محمد

انقلاب تو هنوز زنده است

و دست هدایتت از آستین خمینی بیرون آمد

دنیایی را تکان داد

قلب هایی را رهنمون شد

و مسیر تاریخ را از سرنوشت تاریک خود به نور

رهنمون شد

و علی وار مردی ایستاده است

 چون علی که برای حفظ دین ایستاد

ایستاده است برای حفظ انقلاب

و که می داند چه کشیده انقلاب و امامش

از دست لیبرال ها!

بزرگترین دشمن اسلام!

همان که می خواهد اسلام را رحمانی کند!

و از کربلا درس مذاکره بگیرد

..................................................................................................

تکمله:

گفته بودی نگذارید انقلاب به دست لیبرال ها بیفتد

نمی دانم چه بگویم

رخنه کرده اندچون موریانه!

شرمنده ایم...

شرمنده ایم از روی تو که

لیبرال ها جولان می دهند

کوخ نشینان هنوز کوخ نشینند

و آن ها برای سفرهای اروپایشان عزت و آبرو و علم و آرمان ها را معامله کردند

با یک ایرباس...

 


نوشته شده در پنج شنبه 95/11/14ساعت 1:9 صبح توسط F.H نظرات ( ) |



 

جمعه...

روزی که دل می گیرد

و در پی قراری است

برای بی قراری هایش....

چه سخت می گذرد ثانیه هایش

چقدر سخت است ماندن در خانه

و دیدن غروب غم انگیزش...

خصوصا اگر شب قبلش هم روضه اباعبدالله نرفته باشی

 

تکمله:

دلم بی قرار و نا آرام است

یار می خواهد....

غزلی شعری که از او بگوید...

 

 


نوشته شده در جمعه 95/11/8ساعت 4:23 عصر توسط F.H نظرات ( ) |



هیچ چیزی سخت تر از زندگی با آدم هایی که

جلوتر از دماغشون رو نمی بینن نیست

کسانیکه خودشون اساسا هدف خاصی تو زندگیشون جز روزمرگی ندارند 

و تحمل دیدن اهداف بزرگ بقیه هم براشون سخته

و اون رو ابلهانه فرض می کنن

چون به جای علافی و بی خیالی هدف دارن و زندگی راحت رو

به سختی کشیدن برای هدف هاشون ترجیح ندادن!

سخته همنشینی و دوستی با کسانیکه هیچکدوم تو رو درک نمیکنن

و سخت تر از اون اینکه مجبوری به بودن در کنارشون و تحملشون!

...............................................................................................

درد من حصار برکه نیست....

درد من زیستن با ماهیانیست که فکر دریا به سرشان خطور نکرده!

 


نوشته شده در جمعه 95/11/1ساعت 12:52 عصر توسط F.H نظرات ( ) |



   1   2      >


Design By : ParsSkin.Com