جایی برای گفتن حرفهایی از جنس حرف دل
گفته بودی که دلت باز هراسان شده است به هوای دیدنم زار و پریشان شده است غم عشقی که کشیدی و نپرسم از آن دلت از دوری ما کلبه ی احزان شده است در پس یک نگهم شوخی و شنگیت برفت سر سودایی تو سر به بیابان شده است وای از آن پیچش مویی که دل و دین را برد اینچنین پیش تو دنیا همه زندان شده است شب تو روز شد و روز تو همچون شب تار آن زمانی که نگاهم به تو یک آن شده است چه بگویی ز تمنای دلت وقت سحر دیدن لحظه ی یاری به تو خندان شده است قصه ها گفتی از آن روز از آن لحظه ی ناب تا به دست آوری آن دل که به سامان شده است «تو به سان یک گلستان باغبان می خواهی من همانم که نگاهم به تو حیران شده است» به جز یک لاف نبود آن همه ی وعده ی تو پس چرا خانه ی تو حال چو زندان شده است؟ #khazan #F.H
Design By : ParsSkin.Com |