سفارش تبلیغ
صبا ویژن








جایی برای گفتن حرفهایی از جنس حرف دل

 

.....................................................................

از وقتی که تو را شناختم!

از وقتی که برای اولین بار تو را دیدم

یعنی پای در حریم امنت نهادم

یادم می آید که مرا گرفتار کردی!

گرفتار عشقی سوزان

و هجری سوزان تر!

نمی فهمیدم کجا آمده ام!

در کودکی و رویاهای کودکانه غرق بودم

و وقتی خادمانت مرا خانم صدا زدند که

«چادرت کو؟ اینجا حرم آقاست!»

تعجب می کردم!

من هنوز بچه ام!

غافل از اینکه هر کس پای در حریم سلطان می نهد

به بزرگی می رسد!

یادم می آید

تو نیز حتما یادت هست

وقتی خالصانه نمازم را می خواندم

و رو به سوی معبود با معصومیتی کودکانه

طلب زیارت مولایم را می کردم

و دست بر سینه خم می شدم به تو سلام می دادم

این چه عشقی بود؟!

و این عشق را که در کام من ریخت؟

جز تو که دخترک سر به هوای بازیگوش را به خود آورد

و یادش داد که مولایی دارد که باید عاشقش باشد

و آرزویش زیارت دوباره اش!

چه کسی به من آموخت که در دلهره و سختی

راه حرمت را جستجو کنم

و تضرع و زاری به درگاه تو آورم

که یکبار دیگر بنده ی بی مقداری را

بخوانی و اذن دخول دهی!

چه کسی هر سال مرا در اوج نا امیدی

به گوش چشمی روانه ی دیار خورشید می کرد؟!

چه کسی آغوش محبت می گشود و

مرا غرق صفا و آرامش و امنیت می کرد

و هنگام برگشتن بغض که بود که مرا به

گریه وا می داشت!

آری مولای من!

شما آنقدر رئوفید که حتی دلتنگ چون منی شوید

و از همین دلتنگی شماست

که بغض می کند زائرتان هنگام وداع!

هرچه باشد شما مولایید

و مگر می شود مولا بنده ی هرچند چموش و نافرمانش را

دوست ندارد!

من بودم و حریم تو و آسمانی که نگاه حسرت به

گنبد و سرا و زائران تو داشت!

من بودم و هوای تو!

هوای حرمت که بوی بهشت می دهد!

که قطعه ای است از بهشت!

مگر نه که بهشت جاییست که در آن

همه چیز باب میل آدمی است!

کجا جز حرم توست که آدمی دغدغه و نگرانی ندارد

و تا دنیا دنیاست دلش می خواهد بنشیند

و سر بر شانه ی دیوار بدهد و

کبوتران در طواف گنبدت را نظاره کند

صدای نقاره  بشنود و

امین الله بخواند و

چشم در چشم آسمان بدوزد!

کدام صحن و سرایی صحن جامع تو می شود

آنگاه که صدای حزین مناجات امیرش به گوش می رسد؟!

خدای من!

مردم کوفه و مدینه چه می خواستند بیابند

و چه می دیدند در این دنیای پست و زبون

که چون علی و حسن و حسینی را به آن فروختند!

مگر خیری جز این خاندان در این دنیا هست!

مگر آرامش و سعادت و هرچه خوبی است

جز در کنار این خانواده یافت می شود!

مگر خیر دنیا و آخرت را جز از ایشان می شود گرفت؟!

فاین تذهبون؟!

به کدامین سو می رفتند؟!

مگر در جوار این خاندان کمبودی هم حس می شود؟!

...............................................................................................

آقای من!

چه شد قرار بی قراری!

چه شد نگاه و گوشه چشم هرساله تان به این بنده بینوا؟!

چه شد دعوتنامه ای که به واسطه ی خواهرتان

می فرستادید و می خواندید بنده ی گناهکارتان را؟

مولای من!

اگر نگاهتان را بردارید خودتان بهتر می دانید

شیعه ی شما هلاک می شود از دوری مولایش!

نه مشهدی!

نه کربلایی!

نکند...

نکند خدایی ناکرده از چشمتان افتاده ام!

مولای من!

ای حرمت...

ای حرمت ملجأ درماندگان

دور مران از در و راهم بده

 

لایق وصل تو که من نیستم

اذن به یک لحظه نگاهم بده...

 

Image result for ?ای حرمت?‎

 

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 95/9/11ساعت 12:33 صبح توسط F.H نظرات ( ) |





Design By : ParsSkin.Com