جایی برای گفتن حرفهایی از جنس حرف دل
سرانجام پایان سفر نزدیک میشد و این یک حس عجیب است که روزها ی خوب زود می گذرند و باید برگشت. دل کندن سخت بود اما هر آغازی را پایانی است. به سمت فرودگاه حرکت کردند. غرق در فکر بود که چگونه این تجربه را تعریف کند که چیزی از قلم نیفتاده باشد. وارد سالن فرودگاه شدند. رفتار مامورین نسبت به زمان ورود خیلی بدتر شده بود. ولی میبایست تحمل کرد و آن را بحساب دیگر گذاشت. عجیب بود که بازرسی ها بیشتر از حد معمول طول میکشید. سعی کرد خود را با جابجا کردن وسایل و یادآوری خاطرات سرگرم کند که نا گهان سا یه ای را بر روی خود احساس کرد و دستی سنگین شانه اش را گرفت و او را به جلو هل داد . اول فکر کرد که آن مامور میخواهد راه باز کند. بنابراین با بی میلی خود را کنار کشید اما مامور دستش را گرفت و به دنبال خود کشید. ترسیده بود. پدرش سریع جلو آمد و با اشاره دلیل اینکار را پرسید و مامور به صورتی مبهم فهماند که میخواهد بازرسی کند. بسیار عجیب بود و اصرار های پدر نیز به جایی نرسید. بقیه مامورها نیز ظاهرا بی تفاوت به این صحنه نگاه می کردند اما با کمی دقت میشد فهمید که اتفاقی قرار است بیافتد. بالاخره پدر که فکر میکرد این کار یک جور لجبازی است و برای آنکه وقت کاروان گرفته نشود علیرغم میل باطنی موافقت میکند که فرزندش جهت بازرسی به اتاقی که مخصوص اینکاراست برود و حتی در ذهنش هم نمی گنجید که تا دقایقی دیگر چه فا جعه ای رخ خواهد داد. پسرک با ترس و لرز همراه مامور میرود و وارد اتاق میشود. در پشت سر بسته شده و قفل میشود. این اتاق از بیرون کوچکترین امکان دیده شدن و خروج صدا را ندارد. ترس وجود پسرک را فرا میگیرد. ولی سعی می کند روحیه اش را حفظ کند مامور با حرکاتی مسخره به او اشاره میکند که با. ید لباسهایش را در بیاورد اما این موضوع برایش عجیب است و حداقل بارها در فیلمها نحوه بازرسی بدنی را دیده است. خودش را به نفهمیدن میزند. به هر حال به خاطر گرمای هوا و لباس سبکی که پوشیده پنهان کردن وسیله مشکوک در آن غیر ممکن است. اما مامور که حالا نوع نگاهش خیلی عجیب و ترسناک شده او را با خشونت به سمت دیوار بر میگرداند. می خواهد اعتراض کند که سردی لو له سلا ح را بر روی گردنش حس میکند و دهانی بد بو که با لهجه ای نا مفهوم به او میگوید: خفه شو والا میکشمت . توحید را دردانه مظهر میشود زهرا جان جهان جهان جان تسلیت عرض میکنیم ولـــی امـــر مــهربــان تسلیت عرض میکنیم به غم نشسته ای ولی غریب و زار و بی کسی ای کس و کار بی کسان تسلیت عرض میکنیم هم دل تو گرفته است هم دل ما گرفته است به آه و ندبه و فغان تسلیت عرض میکنیم شبیه قبر گمشده گم شده ای میان ما دلبر بی نام ونشان تسلیت عرض میکنیم فاطـمیه رسـیده و دوبـاره داغ دیـده ای غصه و حزن بی کران تسلیت عرض میکنیم فاطمیه رسیده و خمیده راه می روی وارث قامتی کمان تسلیت عرض میکنیم فدای شال مشکی ات فدای گریه های تو حضرت شاه روضه خوان تسلیت عرض میکنیم برای مادر شهیده ات عزا گرفته ایم شاهد روضه هایمان تسلیت عرض میکنیم میکشد عاقبت تو را غصه ی میخ و سینه ای... مرهم مادری جوان تسلیت عرض میکنیم پهلوی مادر تو را با لگدی شکسته اند جنین نمیخورد تکان... ، تسلیت عرض میکنیم همین اشاره کافی است "بِأَیِ ذَنبٍ قُتِلَت..." حضرت صاحب الزمان تسلیت عرض میکنیم
باورش نمی شد که چه اتفاقی افتاده. بدنش سرد و صورتش رنگ پریده شده بود. توان راه رفتن نداشت. فکر میکرد همه آنها کابوسی تلخ و سیاه است. زبانش بند آمده بود مامور با همان لهجه تهوع آور به او گفت حرف بزنی همه شما را می کشم و در را باز کرد و اورا به بیرون هل داد. پدرش با تعجب به چهره فرزندش نگاه کرد. فهمید که اتفاقی افتاده پرسید، چی شده؟ اما پسرک توان حرف زدن نداشت. پدر دست اورا میگیرد و به طرف صندلی می برد در همان حال دید که مامور دیگری دست پسرکی هم سن و سال خودش را گرفته و به سمت همان اتاق بازرسی می برد و بین دو مامور نگاه معنا داری ردو بدل شد. می خواست فریاد بزند اما انگار تمام عضلاتش قفل شده بود. دقایقی گذشت که ناگهان صدای داد و فریاد پسرک دومی بلند شد و همه فهمیدند که چه شده است. می خواست بمیرد و چنین لحظه ای را نبیند. او به سرزمینی رفته بود که آبرویی برای دین و دنیا و آخرتش اندوخته با شد نه اینکه تا دنیا دنیاست و او بر آن قدم می گذارد خود را شرمگین و بی آبرو بداند. آیا این بود ادعای کسانی که خادم حرم بودن را آبروی خود می دانستند و در جوار آن حرم این بی حرمتی را نظاره می کردند؟! البته کوس رسوایی آنان مدتهاست که به صدا در آمده و تعجبی ندارد که دست پروردگان آنها در عراق و سوریه و یمن و پاکستان جنایتهایی را مر تکب می شوند که جانیان تاریخ در مقابل آنها بچه تخسهایی بیش نیستند وآنها کسانی هستند که اجدادشان در هتک حرمت حرم امن الهی و عتبات عالیات ید طولایی داشته و افتخارشان ویرانه کردن اماکن مقدس و آرزویشان جاری کردن رود خون شیعیان است.
شیعه چو فرزند است و مادر میشود زهرا
یکپارچه الله اکبر میشود زهرا
اُم ابیهای پیمبر میشود زهرا
ساقی اگر مولاست کوثر میشود زهرا
شیعه چو فرزند است و مادر میشود زهرا
اهل کرم ذاتا کریماند و گدا محتاج
جایی ندارد غیر باغ هل أتی محتاج
زهرا کریمه ما تماماً بینوا، محتاج
به چادرش هستند حتی انبیاء محتاج
تا وارد صحرای محشر میشود زهرا
محو کمال خویش کرده مرتضی را هم
وقتی دعایش سر زده همسایهها را هم
یعنی دعایش آبرو داده دعا را هم
جمله به جمله هل أتی، حتی کساء را هم
هر طور بنویسیم محور میشود زهرا
او مادر آب است و باران را به عالم داد
به سائلان شهر نه، نان را به عالم داد
تنها نه قرص نان که ایمان را به عالم داد
در خانه کوچک بزرگان را به عالم داد
معصومه معصومپرور میشود زهرا
ما اهل پایینیم بالا را نمیفهمیم
ما «نزّل القرآن فیها» را نمیفهمیم
گل را نمی فهمیم حورا را نمیفهمیم
سیلی زدن بر روی زهرا را نمیفهمیم
با یک نسیمی نیز پرپر میشود زهرا
دیوارهای خانهاش دیوار اسلام است
دنبال جاری کردن افکار اسلام است
کار شریف خانهاش هم کار اسلام است
تنها پی بیداری انصار اسلام است
دیدی اگر از خانهاش در میشود زهرا
دین در خطر باشد سپر میآورد زهرا
مثل علی رو به خطر میآورد زهرا
سینه برای میخ در میآورد زهرا
این فتنه را از ریشه در میآورد زهرا
این بار دیگر مرد خیبر میشود زهرا
کشتی طوفاندیده را با خطبه ساحل شد
با خطبه او بود که اسلام کامل شد
با خطبه روز غدیر خم مکمل شد
خطبه به شکل دیگری در کوفه نازل شد
زینب میان کوفه دیگر میشود زهرا
راه خدا با شمس، با نور جلی باز است
این راه تنها با ولایت، با ولی باز است
دست علی بستهست دست من ولی باز است
تا دست من باز است پس دست علی باز است
حالا در این اوضاع حیدر میشود زهرا
این قفل بسته با خلافت وا نخواهد شد
امروز تکلیف است، با فردا نخواهد شد
خسته شدید از دین ولی زهرا نخواهد شد
مولا که تنها نیست و تنها نخواهد شد
بیلشکرش کردید، لشکر میشود زهرا
مردم همان راه شلمچه باز راه ماست
داعش گرفتار سلیمان سپاه ماست
تنها به امر و نهی این رهبر نگاه ماست
سید علی فاطمی پشت و پناه ماست
پشت و پناه گرم رهبر میشود زهرا
دین را فقط از راه زهرا میشود فهمید
از استقامتهای مولا میشود فهمید
در فاطمیه کربلا را میشود فهمید
از نامه آقا به دنیا میشود فهمید
یک روز این دنیا سراسر میشود زهرا
این رشته تسبیح دانه دانه شد حالا
شمع آب شد پس نوبت پروانه شد حالا
زانوی من افتاد وقت شانه شد حالا
با رفتن تو خانهام ویرانه شد حالا
این خانه دارد قبر حیدر میشود زهرا!
از چشمهایم مینشینم خار میگیرم
من انتقامت را ز این مسمار میگیرم
حالا منم که دست بر دیوار میگیرم
تا زندهام از چشمهایم کار میگیرم
حالم فقط با گریه بهتر میشود، زهرا!
گلها به جاییشان بگیرد خار میمیرند
مادر نباشد کودکان انگار میمیرند
یک بار جان دادی ولی صد بار میمیرند
با دیدن حتی در و دیوار میمیرند
زینب بدون تو چه لاغر میشود زهرا!
آه آن زمانی که گرفتاری فراوان است
آثار جهل بیبصیرتها نمایان است
قرآن ناطق در حصار نیزهداران است
سهم تن باران رحمت تیرباران است
تاج سر اسلام نشتر میشود زهرا!
مثل حسینت هیچ کس گریان نخواهد شد
مهریهات آب است، پس عطشان نخواهد شد
با این لباس بافته عریان نخواهد شد
هرچند میگویم که این و آن نخواهد شد
اما خبر دارم مقدر میشود زهرا!
آمد به خیمه ذوالجناح اما سوارش نیست
سر به زمین میکوبد و دیگر قرارش نیست
این کیست که یار همهست و هیچ یارش نیست
این کیست که افتاده مادر در کنارش نیست
خواهر برایش مثل مادر میشود زهرا!
Design By : ParsSkin.Com |