سفارش تبلیغ
صبا ویژن








جایی برای گفتن حرفهایی از جنس حرف دل

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟

بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست...

 

Image result for ?قفس تنگ?‎


نوشته شده در سه شنبه 95/9/16ساعت 8:41 عصر توسط F.H نظرات ( ) |



 

.....................................................................

از وقتی که تو را شناختم!

از وقتی که برای اولین بار تو را دیدم

یعنی پای در حریم امنت نهادم

یادم می آید که مرا گرفتار کردی!

گرفتار عشقی سوزان

و هجری سوزان تر!

نمی فهمیدم کجا آمده ام!

در کودکی و رویاهای کودکانه غرق بودم

و وقتی خادمانت مرا خانم صدا زدند که

«چادرت کو؟ اینجا حرم آقاست!»

تعجب می کردم!

من هنوز بچه ام!

غافل از اینکه هر کس پای در حریم سلطان می نهد

به بزرگی می رسد!

یادم می آید

تو نیز حتما یادت هست

وقتی خالصانه نمازم را می خواندم

و رو به سوی معبود با معصومیتی کودکانه

طلب زیارت مولایم را می کردم

و دست بر سینه خم می شدم به تو سلام می دادم

این چه عشقی بود؟!

و این عشق را که در کام من ریخت؟

جز تو که دخترک سر به هوای بازیگوش را به خود آورد

و یادش داد که مولایی دارد که باید عاشقش باشد

و آرزویش زیارت دوباره اش!

چه کسی به من آموخت که در دلهره و سختی

راه حرمت را جستجو کنم

و تضرع و زاری به درگاه تو آورم

که یکبار دیگر بنده ی بی مقداری را

بخوانی و اذن دخول دهی!

چه کسی هر سال مرا در اوج نا امیدی

به گوش چشمی روانه ی دیار خورشید می کرد؟!

چه کسی آغوش محبت می گشود و

مرا غرق صفا و آرامش و امنیت می کرد

و هنگام برگشتن بغض که بود که مرا به

گریه وا می داشت!

آری مولای من!

شما آنقدر رئوفید که حتی دلتنگ چون منی شوید

و از همین دلتنگی شماست

که بغض می کند زائرتان هنگام وداع!

هرچه باشد شما مولایید

و مگر می شود مولا بنده ی هرچند چموش و نافرمانش را

دوست ندارد!

من بودم و حریم تو و آسمانی که نگاه حسرت به

گنبد و سرا و زائران تو داشت!

من بودم و هوای تو!

هوای حرمت که بوی بهشت می دهد!

که قطعه ای است از بهشت!

مگر نه که بهشت جاییست که در آن

همه چیز باب میل آدمی است!

کجا جز حرم توست که آدمی دغدغه و نگرانی ندارد

و تا دنیا دنیاست دلش می خواهد بنشیند

و سر بر شانه ی دیوار بدهد و

کبوتران در طواف گنبدت را نظاره کند

صدای نقاره  بشنود و

امین الله بخواند و

چشم در چشم آسمان بدوزد!

کدام صحن و سرایی صحن جامع تو می شود

آنگاه که صدای حزین مناجات امیرش به گوش می رسد؟!

خدای من!

مردم کوفه و مدینه چه می خواستند بیابند

و چه می دیدند در این دنیای پست و زبون

که چون علی و حسن و حسینی را به آن فروختند!

مگر خیری جز این خاندان در این دنیا هست!

مگر آرامش و سعادت و هرچه خوبی است

جز در کنار این خانواده یافت می شود!

مگر خیر دنیا و آخرت را جز از ایشان می شود گرفت؟!

فاین تذهبون؟!

به کدامین سو می رفتند؟!

مگر در جوار این خاندان کمبودی هم حس می شود؟!

...............................................................................................

آقای من!

چه شد قرار بی قراری!

چه شد نگاه و گوشه چشم هرساله تان به این بنده بینوا؟!

چه شد دعوتنامه ای که به واسطه ی خواهرتان

می فرستادید و می خواندید بنده ی گناهکارتان را؟

مولای من!

اگر نگاهتان را بردارید خودتان بهتر می دانید

شیعه ی شما هلاک می شود از دوری مولایش!

نه مشهدی!

نه کربلایی!

نکند...

نکند خدایی ناکرده از چشمتان افتاده ام!

مولای من!

ای حرمت...

ای حرمت ملجأ درماندگان

دور مران از در و راهم بده

 

لایق وصل تو که من نیستم

اذن به یک لحظه نگاهم بده...

 

Image result for ?ای حرمت?‎

 

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 95/9/11ساعت 12:33 صبح توسط F.H نظرات ( ) |



کربلایی شدن عشق می خواهد

جنون می خواهد

شور می خواهد

شعور می خواهد

یک نگاه منتظر

یک چشم اشک و

یک چشم خون می خواهد

و رفتن در مسیر حسین

یک دل زینبی می خواهد

صبر و صلابت و استواری

ذوب در معشوق شدن می خواهد

و از خود بی خود شدن

کربلا را به هرکس ندهند

و کربلایی شدن را تاب و توان هرکسی

نیست!

حسین...

نمی دانم...

نه یعنی می دانم

می دانم گناهکارم

می دانم مجنونت نشده ام

که کربلایم دهی

می دانم شور و شعور حسینیم

هنوز آنقدری نیست

که به دریای بی کران عشق تو بپیوندم!

اما روی کرم شما بیش از گناهکاری خودم حساب باز کرده بودم

مرا ببخش آقا!

ببخش که بنده ی خوبی نبودم

ببخش که خادم خوبی  نیستم

ببخش که دلم اسیر دنیاست

و در دل جای دو معشوق نیست!

حسین...

..........................................................................................................................

میگم عاشقم

اما خودم بهتر می دونم که...

نالایقم

کدوم عاشقی!

من که همیشه برای تو آینه ی دقم!

کجا عاشقم!

میگم جنونم

ولی نماز اول وقتم نمی خونم......

........................................................................................................................

حسین...

مرا رها مکن...

 

 

Image result for ?جامانده اربعین?‎

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 95/9/1ساعت 11:4 عصر توسط F.H نظرات ( ) |



همه اومدن و من نیومدم

این دوره از کرمت...

همه رفیقام اومدن

منو دوسم نداشتی...

...................................................................................

گفتم می خواهم پیاده به کربلا بروم

می گویند: نمی تونی خوب زیارت کنی

بعد از اربعین با یه کاروان خوب برو!

چرا؟

چرا هیچکس نمی فهمد مرا؟

چرا نمی فهمند قصد پیاده روی اربعین

زیارت خوب و چند ساعت پای ضریح ماندن نیست!

چرا نمی فهمند قصد پیاده روی اربعین

هم دردی با رقیه و زینب است

چرا نمی فهمند از 20 کیلومتری کربلا که سیل جمعیت

منتظر ورود است

 نگاهی کنی سوی ارباب و سلام دهی و خسته و کوفته

مسیر آمده را برگردی

می ارزد به کاروان خوب و ساعت ها زیارت راحت!

چرا کسی مرا نمی فهمد!

حسین...

چه شد قرارمان؟

نکند واقعا جا بمانم!

هر دری را که شده زده ام!

چرا کسی نمی فهمد پیاده روی اربعین

یعنی قدم به قدم همراه شدن با امام زمان

یعنی بدرقه شدن توسط علی

و چشم به راهی زهرا در ورودی کربلا

یعنی مرهم شدن برای جراحت های قلب زینب

یعنی...

یعنی...

چه بگویم که همه خیر دنیا و آخرت جمع است در این راه

و خسران است چشم پوشیدن از آن!

.............................................................................................

حسین جان!

این غم کم نیست  لیاقتش ندارم آقا

بیام حرمت...

مرا چه به همراهی با خوبان!

گنهکاران را در این غافله نمی پذیرند

اما آیا برای پشیمانان جایی هست؟

Image result for ?جامانده?‎

 


نوشته شده در چهارشنبه 95/8/12ساعت 12:1 عصر توسط F.H نظرات ( ) |



اشک های تو گلاب زلال

لب نزدی به آب زلال...

آسمون رو زمین نزنید

عمود آهنین نزنید

چقدر سرش بلا اومد

از علقمه صدا می رسه

اخا ادرک اخا می رسه...

دلگرمی بابا ابالفضل

سقای کربلا ابالفضل...

...................................................................

ابالفضل...

امشب می خواهم برای تو بنویسم

به رسم ادب

از تو اسوه ی وفا و ادب

نگهبان و تکیه گاه اهل بیت

اذن بگیرم

تا رخصت دهی پای در حریم یار نهم

تو خوب فهمیده بودی یار را

ناله های دیوار را

سیلی و چادر مادر را

غربت و تنهایی علی را

بی کسی و مظلومیت این تبار را

و تو تصمیم گرفتی که بشوی پناهشان

مامن و تکیه گاهشان

که هنوز زینب لب به سخن باز نکرده

زانو بزنی مقابلش و سر خم کنی

اطاعت امر کنی

هنوز حسین اشاره نکرده

امرش را تبعیت کنی

هنوز سکینه عمو نگفته

حاجتش را برآورده کنی

و تو دیگر خودت نبودی

سراسر ایثار و فداکاری

سراسر مهر و محبت

سراسر حسین و زینب

و

سراسر خدا شده بودی عباس!

تو دیگر تو نبودی

تو می خواستی بنده باشی برای مولایت حسین

و خوب بنده ای باشی

و اراده ی بنده در مقابل مولا چه ارزشی دارد

نه!

اصلا بنده ای خوب است که اراده ای جز آنچه مولا اراده کند

نداشته باشد

و تو شده بودی آنچه حسین اراده کند

اصلا اراده ی حسین بودی

حسین با وجود تو خیالش راحت بود

آنچه اراده کند تحقق می یابد

و چه چیزی برای مولا بهتر است از یک بنده ی خوب!

تو شنیده بودی هق هق گریه های علی را

دیده بودی غربتش را

تنهایی هایش با چاه را

این شد که اجازه ندادی

حسین بماند و چاهش!

مگر عباس مرده است حسین با چاه درد دل کند!

مگر حسین یار ندارد؟!

الله اکبر!

چه مقامی است این مقام!

و مگر جز با نسبت علی برای پیغمبر قابل مقایسه است مقام تو برای حسین؟

که تا علی بود پیغمبر خیالش راحت بود

که حرفش خریدار دارد

و دین خدا یاور!

و حسین تا تو بودی خیالش راحت بود!

راحت از هجوم دشمن

و اسیری حرم

و یتیمی دخترش!

عباس

فاطمه بالای سر تو نیاید به دیدار که برود

تو دیگر عباس نبودی

تو آینه ی تمام نمای حسین بودی

دست توانای حسین!

و بی دلیل نیست که حسین

پس از تو قد خم می کند

که تکیه گاهش را از کف می دهد

و عباس که نباشد ستون های خیمه که هیچ

ستون اقتدار حسین می افتد

و ستون عرش خدا به لرزه !

آبرومند تر از تو در پیشگاه حسین

نیست!

تو تار و پودت بی حسین از هم جدا می شد

مگر می توانستی بی حسین آب بخوری!

مگر می شود تو سیراب باشی و حسین تشنه!

این خلاف ادب است!

پیشی گرفتن از مولا و امام

حتی در آب خوردن!

و نافذالبصیره که می گویند

یعنی همین!

.........................................................................................

عباس جان!

اذن ورود به حرم حسین را باید از تو گرفت

تو بخواهی حسین نه نمی گوید

تو را به مشک پاره و چاک چاکی که به علی اصغر نرسید

تو را به ناله های رقیه

تو را به شرمندگیت از نرسیدن آب

مرا به کربلا راهی کن!

یا عباس...

 

 

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 95/8/10ساعت 11:44 عصر توسط F.H نظرات ( ) |



<      1   2   3   4      >


Design By : ParsSkin.Com